چهارشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۱

من رفتنی هستم
مثل تمام رودهای جهان
اما چه کسی می داند
که رودهای خشک
به کجا می روند
به کجا می ریزند...

یکشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۹

خودم را کشته ام
بارها و بارها
این مجازات نهنگی ست
که از یک خودکشی دسته جمعی
جا مانده است.

جمعه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۹

دیگر

بادبانهای خسته ام

آویزان هیچ بادی نیستند

و روی هیچ نقشه یی نیز

رویای رسیدنت را

دنبال نمی کنم

حالا

بادها می خواهند

موافق باشند یا مخالف.

دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹

جنگل درخت هایش را
دریا ماهیانش را
و آسمان نیز گاهی ستاره هایش را
از دست می دهد
کاش بودی
تا من نیز
چیزی برای از دست دادن داشتم.
..............

حق با فاصله ها بود
دست هایمان
دروغ می گفتند.

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

این روزها
جیر جیر لولای در نیز
مرا یاد تو می اندازد
حالا
دمپایی های جامانده ات بماند
که برای من
حکم قالیچه ی پرنده را دارند
در همین
حیاط چند قدمی.

دوشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۸


فرار از تنهایی


عبور می کنم
هر روز
از کنار نیمکت های خالی پارک
طوری که انگارکسی
در نیمکت های آخرین
انتظارم را می کشد
و به آنجا که می رسم
باید وانمود کنم
که باز هم دیر رسیده ام.

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۸

کسی چه می داندَ
شاید روزی
چشم باز کنیم و
ببینیم
زیر درخت سیبی خوابمان برده است