کودکی سوار بر اسب چوبی
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دوشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۹
جنگل درخت هایش را
دریا ماهیانش را
و آسمان نیز گاهی ستاره هایش را
از دست می دهد
کاش بودی
تا من نیز
چیزی برای از دست دادن داشتم.
..............
حق با فاصله ها بود
دست هایمان
دروغ می گفتند.
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)