کودکی سوار بر اسب چوبی
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
سهشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۸
ناگهان
آرام و بی صدا
دست بر چشمانت می گذارد
و مثل همیشه
پیش از آنکه نامش را حدس بزنی
بازی تمام می شود
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)