کودکی سوار بر اسب چوبی
در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دوشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۸
حل شده ام در تاریکی
مثل آواز جیرجیرکی مرده
در شبی عمیق
چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۸
کز کرده ام
چون اتاقم
در گوشه یی از جهان
و کتابهایم را
لای زخم هایی می گذارم
که دهان باز کرده اند
به عمق یک تاریخ
دوشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۸
بوی نا گرفته ام
شاید مرگ
پیرهنم را عوض کند
پستهای جدیدتر
پستهای قدیمیتر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
پستها (Atom)